سفارش تبلیغ
صبا ویژن
هر چی تو بخوای
 
نوشته شده در تاریخ پنج شنبه 90/11/27 توسط مایسا | نظر

باران می بارید

من گفتم : خداراشکر دوباره باران می بارد رحمت خداست حیف است با چتر از زیر باران رد شویم

تو گفتی : اه دوباره باران شد حالا با این وضعیت چه طوری بروم خانه لعنت به این شانس

 

 

رفته بودیم کویر

توراه همه اش غر زدی و گفتی آخه جا هم قحط بود ولی من گفتم نگاه کن خیلی قشنگه همه اش یکدست و یکرنگ است ادم باید سادگی و در عین حال زیبایی را از کویر یاد بگیرد.

 

 

یادت می آید آن روز که رفته بودیم کوه

خب طبیعی است که بالا رفتن از کوه مشقت زیادی دارد

تو باز ناله کردی و گفته اگر الان در خانه بودم به کار های مهمتری رسیدگی می کردم ولی الان مجبورم با تو از کوه لعنتی بالا بروم

گفتم ناشکری نکن تا حالا فکر کردی اگه زمین همه جاش یک نواخت بود نه کوه داشت و نه دریا چه قدر زندگی خسته کننده می شد باید خدارا به خاطر نعمت هاش شکر کنیم.